-
شروع مجدد
جمعه 8 دی 1385 20:59
توجه توجه : دوستانی که تمایل دارند وب لاگ من را بخوانند شایان ذکر است که بدانند باید به ادرس جدید زیر مراجعه کنند. www.setareh-banoo.blogfa.com با تشکر دوستدار شما ستاره
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 دی 1385 00:07
وقتی شب از راه می رسد و همه جا را سکوت فرا می گیرد من در گوشه ای می نشینم و به اسمان می نگرم.اسمان بی ریا مرحم دردهایم در تاریکی شب است.خاطراتم را مرور می کنم دردهایم را به اسمان پر ستاره می گویم. همین برایم کافی است... چون می دانم هزاران هزار چشمک زن حرفهایم را می شنوند. شب را دوست دارم زیرا با سکوتش به درد دل من گوش...
-
غریبه
یکشنبه 3 دی 1385 01:25
ای مسافر غریبه ،چرا قلبمو شکستی رفتی وتنهام گذاشتی، دل به ناباوری بستی همه ی زندگی من، اون نگاه عاشقت بود چرا فکر کردی به جز من، یکی دیگه لایقت بود؟ رفتی و ازم گرفتی، اون نگاه اشناتو واسه من باقی گذاشتی، التهاب لحظه هاتو با نوای بی نوایی، چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی،بی وفایی!
-
با عشق تقدیم به بهترینم...
پنجشنبه 30 آذر 1385 00:51
اجازه هست بشم فدات ؟ اجازه هست تو شعر من اثر بزاره خنده هات؟ اجازه هست از اسمون ستاره کش برم برات؟ اجازه هست بیای پیشم یه کم بگم دوست دارم؟ تو هم بگی دوسم داری؟ بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد و بی کسی بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بزارم؟ اجازه هست خیال کنم تا اخرش ماله منی؟ خیال کنم با رفتنت دل منو نمیشکنی؟ اجازه هست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آذر 1385 01:04
می خواهم بدانم انچه را که با سکوت و مکث پایان دادی! اری می خواهم بدانم دلیل ریزش برگهای زرد بر خزان زندگی ام بی تو برای چیست؟ عزیز دل می خواهم بدانم چرا قطرات اندوه وار دلم را پای خمیازه ی خستگی این عشق گذاشتی؟ در حالی که لبریز بودم از این عشق و هر روز تشنه تر برای عشق تو.من محلولی سیر نشده از عشق و مشتاق زندگی با تو...
-
لحظه ها
جمعه 24 آذر 1385 02:30
اگه اون روز که چشای سیاتو دیدم تو می گفتی که ازش چیزی نخوام دیگه از حسرت اون روز نمی سوخت دلم تو چشات خیلی چیزا دیده بودم تو گوشات خیلی چیزا خونده بودم حالا حرف دیگه ای با تو دارم چطوری بهت بگم دوست دارم؟ روزا رفتند و از اون لحظه ی خوب لحظه ها دنبال هم دور شدند لحظه ها،روز شدن،هفته شدن،ماه شدن برگای زرد پاییزی دوباره...
-
محکومیت: تحمل تنهایی
سهشنبه 21 آذر 1385 01:40
یه روز دیگه از روزای زندگیم گذشت چقدر تلاش کردم خودمو از تنهایی نجات بدم. محکومیت سخته! حالا چی کار کنم؟ بسازم یا بسوزم؟ چقدر رنگها زیاد شده و چقدر قلبها کم رنگ! چقدر وقتها تنگ شده و چقدر زندگی بی رنگ. چقدر ترسناکه ادم عاشق نشه و چقدرترسناک تره ادم عاشق بشه و کسی پا رو دلش بزاره و تنها بمونه... دلم برای کشیدن یه قلب...
-
سهراب سپهری
یکشنبه 19 آذر 1385 14:56
دلم گرفته ،دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز، نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست، نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد ...قشنگ یعنی چه؟ -قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشکال و عشق، تنها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 آذر 1385 02:54
در تمام عمر یک بار عاشق شدم، عاشق کسی که برق چشمانش برایم فانوس و در نگاهش برایم نشانی عاشق.کسی که لبخندهایش برایم زیباتر. عاشق کسی که برای داشتنش حاضر بودم از تمام زیبایی های دنیا بگذرم و برای شنیدن صدایش حاضر بودم روزه سکوت بگیرم با هر نگاهش مرا نابود و با هر خنده اش مرا دیوانه تر می کرد. دیگه به اخر خط رسیدم همون...
-
من با تو ام
شنبه 18 آذر 1385 00:48
شانه هایت را به شانه هایم بسپار تا استوار پیش بروم تا در قدح چشمانت گرمای وجود خورشید را احساس کنم دستانت را در دستان من بگذار تا از وجود تو ذره ذره به هستی برسم تا تکیه گاه امن خستگی هایم شوی تا پر صلابت تر از دیروز به فرداهای پر نور قدم بگذارم من تو را نگاه می کنم و جهان رنگ می بازد من با تو ام همیشه تر از دیروز در...
-
زمان بی نهایت
شنبه 18 آذر 1385 00:45
انگار زمان به بی نهایت رسیده است و من از تبار عاطفه ها گسسته ام وجدا شدم .در سکوت و تنهایی نشسته ام خودم، اسیر انزوا شدم . همیشه وقت دیدنت، تمام دل به ساز و اواز می نشیند همیشه در حسرت است، ببین چگونه من فنا شدم.باز هم شکست غرور من ،شکستی تو غرور من را.من میان این همه هجوم، ببین باز هم بی ادعا شدم دوباره گیر کرده ام،...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آذر 1385 15:28
دلم برای کسی تنگ است که افتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می اورد. دلم برای کسی تنگ است که همچو کودک معصومی دلش برای دلم می سوخت و مهربانی را نثارم می کرد. دلم برای کسی تنگ است که چشمهای قشنگش را به عمق ابی دریای واژگون می دوخت و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند. دلم برای کسی تنگ است که تا شمال ترین شمال با من رفت...
-
وقتی تو نیستی
پنجشنبه 16 آذر 1385 01:07
وقتی تو نیستی دستانم به اندازه ی فاصله ها خالی است و به غریبی یک پرنده در شاخه ی شب تنها. در اوج تنهایی شب به همنشینی ام می اید و وزش بی رحمانه اش شانه های امیدم را می لرزاند وقتی می فهمم باز تو نیستی چشمانم طعم باران می گیرد و پرنده های زخم خورده ی اشک دسته دسته از انتظار نشینی چشمانم بر می خیزند و در ان سوی گونه ها...
-
سیزده خط برای زندگی
چهارشنبه 15 آذر 1385 03:06
۱. دوستت دارم نه به خاطر شخصیت تو بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم. ۲. هیچ کس لیاقت اشکهای تورا ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود. ۳. اگر کسی تو را ان طورکه می خواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد. ۴. دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 آذر 1385 03:02
نمی دونم با چی شروع کنم اما هیچ چیز بهتر از این جمله نیست الهی به امید تو. می دانم که هستی ای هستی ز تو می دانم که ناظری به همه ی عالم ای حضور غایب پس دستگیرم باش.در این تاریکهای زمان از سیاهی و نخوت برهانم و به سوی طلوع ایمان راهنمایم باش بگذار تا در چشمه ی رحمتت تن الوده فانیم را بشویم و کبر و خود پسندی را از خود...