من با تو ام

شانه هایت را به شانه هایم بسپار

تا استوار پیش بروم

تا در قدح چشمانت

گرمای وجود خورشید را احساس کنم

دستانت را در دستان من بگذار

تا از وجود تو ذره ذره به هستی برسم

تا تکیه گاه امن خستگی هایم شوی

تا پر صلابت تر از دیروز

به فرداهای پر نور قدم بگذارم

من تو را نگاه می کنم

و جهان رنگ می بازد

من با تو ام

همیشه تر از دیروز

در فکر پراکندن اواز عشق

در دور دست ترین

تاریک خانه های تنم

در فکر زیبا کردن

مردابهای مرده

و طعم خوش زندگی