می خواهم بدانم انچه را که با سکوت و مکث پایان دادی!

اری می خواهم بدانم دلیل ریزش برگهای زرد بر خزان زندگی ام بی تو برای چیست؟

عزیز دل می خواهم بدانم چرا قطرات اندوه وار دلم را پای خمیازه ی خستگی این عشق گذاشتی؟

در حالی که لبریز بودم از این عشق و هر روز تشنه تر برای عشق تو.من محلولی سیر نشده از عشق و

مشتاق زندگی با تو بودم.اما حیف که او را نا دیده گرفتی.

غرق در سیل عشق تو بودم اما تو سد شدی تا ادامه ندهم.

ادامه ندهم چون دیگر ستاره ی شبهای بی کسیت نبودم...

چه غافل بودم!

تمام روزگار ما نقطه ای شدند برای به پایان رساندن خوشی هایمان،حیف که معنای نقطه را به پایان بردن

معنا کردی.ولی این واج برای شروع کردن حاصل عشق من و تو بود!

باز هم نا دیده گرفتی.

ستاره ی شبهای بی کسی توی این دنیای دروغ،با گربه صفت های پر فریب نمی خواد زنده باشه چون

 فقط تو رو می خواد...